نقشبندی نقش خوبی بسته بود***خاطرش با نقش خود پیوسته بود
با خیال خویش ذوقی داشتی***هر زمان نقشی ز نو بنگاشتی
موم بودی مایهی نقاشیش***نقشها میبست با اوباشیش
هرکه او نقش خوشی میساختی***میشکستی باز و میانداختی
نقش اعیانند و موم اینجا وجود***در وجود عام نقاشی نمود
جمله از بسط وجود عام اوست***هرچه ما داریم جود عام است
نقشبندی بین و نقاشی نگر***باده نوشی ذوق اوباشی نگر
خاص و عام اینجا دو نوعند از وجود***در ظهور آن یک دوئی ما را نمود
نقش با نقاش خود پیوستهاند***در ازل این عهد با خود بستهاند
نقش میبندد به صد دستان نگار***هست نقاشی نقش صد هزار
نقش نقاشیست هر صورت که هست***این چنین نقش خوشی دیگر که بست
ما بر آب دیده نقشی بستهایم***با خیال خویش خوش پیوستهایم
خوش خیالی نقش میبندد مدام***حسن او بر دیدهی ما والسلام
شاه نعمتالله ولی